یکی از اصول مشترک و بسیار مهم زندگی امامان(ع) حالات عرفانی و معنوی و اصول اخلاق و شیوههای رفتاری آن بزرگ مردان است که هم نقش به سزایی در پیشروی اسلام و جذب انسانها و طرد بیگانگان داشت، و هم خط اسلام ناب را نشان میداد و درسهای سازنده و گنجینهی پربار معرفت و اخلاق برای انسانها در تاریخ بوده و هست.
ما در این بخش به تجزیه و تحلیل شیوههای رفتاری امامان(ع) میپردازیم و درسهای بزرگی که در این راستا وجود دارد، در معرض خوانندگان قرار میدهیم، با این امید که با اصول و طرز زندگی معنوی و اخلاقی امامان(ع) آشنا شویم.
برای آن که با بصیرت بیشتر، به اصول اخلاقی امامان(ع) پی ببریم. لازم است در آغاز به چهار مطلب بپردازیم:
1. سطح اعلای اخلاق امامان(ع) از نظر عرفان و اخلاق، در سطح اعلا بودند و نظیر نداشتند. آنان با همهی محدودیتهایی که از نظر مسجد، سخنرانی، تماس با مردم و... داشتند، بدون سروصدا با شیوههای اخلاقی، مردم را میساختند و جذب مینمودند، حتی دشمنانشان با دیدن خصال برجسته و شیوهی عالی اخلاقی آنان، ناخودآگاه مجذوبشان میشدند و زبان بهمدح و ستایش آنان میگشودند؛ بهگونهای که در مورد آنان، این سخن ضربالمثل شد:
الفَضلُ ماشَهِدَت بِهِ الأعداءُ؛
فضل و برتری آن است که دشمن بدان اقرار کند و گواهی دهد.
در تاریخ، نمونههای بسیاری وجود دارد که دشمنان به عظمت مقام اخلاقی و عرفانی امامان(ع) اعتراف میکردند؛ مثلاً معاویه با این که از دشمنان سخت و پرکینهی امیرمؤمنان بود، گاهی خصال عظیم آن رادمرد خدا را به یاد میآورد و او را میستود.
معاویه بخشنامه کرده بود مردم حضرت علی(ع) را سب و لعن کنند، ولی گاهی به عظمت اخلاقی و فضائل امام علی(ع) اعتراف میکرد. در تاریخ آمده است: روزی «ضرار بن ضمره» که از شیعیان بود به شام سفر کرد و نزد معاویه رفت. معاویه با اصرار از او خواست مقداری از شأن علی(ع) را بیان کند. ضرار به ذکر فضائل حضرت پرداخت. از جمله گفت:
علی کسی بود که دینداران را تجلیل و احترام میکرد و مستمندان را به خود نزدیک مینمود. زورمندان در نیل به اهداف باطل خود به او راه نداشتند و مستضعفان از عدالت او مأیوس نبودند.
معاویه با شنیدن این مطالب گریست و گفت:
خدا ابوالحسن را رحمت کند! سوگند به خدا، چنین بود.[1]
2. تجسم اخلاق پیامبر امامان(ع) در درجهی اوّل، اخلاق نیک را از جدشان پیامبر اسلام(ص) به ارث برده بودند. آنان آیینهی تمامنمای کمال رسول خدا(ص) بودند؛ به طوری که اگر فرضاً توسط جبرئیل، مجدداً بعد از رسول خدا(ص)، وحی میآمد، برای دوازده امام، این آیه را که در شأن پیامبر(ص) آورد، میآورد:
وَ إنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظیمٍ؛
صاحب اخلاق عظیم و برجستهای هستی.
امامان(ع) در تمام صفات اخلاقی و شیوههای عالی زندگی، پیامبر(ص) را میزان و الگو قرار داده بودند و اخلاق نیک و خصلتهای عالی انسانی را در زندگی به عنوان یک اصل استوار و خللناپذیر حفظ میکردند و آن را یگانه راه وصول به رضوان خدا و بهشت میدانستند و زیور کمال مؤمن را به داشتن صفات نیک توصیف مینمودند؛ چنان که امام باقر(ع) فرمود:
إنَّ أکمَلَ المُؤمِنِینَ إیماناً أحسَنُهُم خَلقاً؛[2]
از میان مؤمنان، کسی ایمانش از همه بهتر است که اخلاقش کاملتر باشد.
3. وسعت و فراگیری اخلاق در جهان، گاهی افرادی پیدا شدهاند که دارای صفات برجسته و خصال نیک بودهاند؛ مثلاً حاتم طائی انسانی سخاوتمند و جوانمرد بود. عمرو بن عبدود فردی شجاع بود. این افراد برجسته و استثنایی هرگز قابل مقایسه با امامان(ع) نبودند، زیرا تنها در بعضی صفات، برجسته بودند؛ ولی امامان(ع) در همهی خصلتهای انسانی و ویژگیهای اخلاقی، برجسته بودند؛ و جامعیت داشتند. چنین نبود که در جهتی کامل و در جهت دیگر ناقص باشند؛ چنان که پیامبر اکرم(ص) در همهی صفات اخلاقی ممتاز بود.
پیامبر(ص) فرمود:
إنَّما بُعِثتُ لِاُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ؛
برای این مبعوث شدم که فضائل اخلاقی را تکمیل کنم.
حضرت فاطمه(س) و امامان(ع) به این سخن توجه داشته و در راستای هدف بعثت پیامبر(ص) گام نهاده و خصلتهای اخلاقی اسلام را تا سر حدّ کمال، آشکار نمودهاند. اگر غیر از این بود، پیامبر(ص) در شأنشان نمیفرمود:
مَثَل أهلِبَیتِی کَسَفِینۀِ نُوحٍ مَن رَکِبَها نجا وَ مَن تَخَلَّفَ عَنَّها غَرِقَ؛[3]
مثل خاندان من همچون کشتی نوح است. هر که بر آن سوار شد، نجات مییابد و هر که از سوار شدن سرپیچی نمود، غرق میشود.
این حدیث بیانگر آن است که هر کس از مسلمانان، روش اخلاق امامان(ع) را در زندگی الگو قرار نمیدهد، در پرتگاه و سقوط و هلاکت قرار میگیرد و سرانجامش غرق و نابودی است.
بر همهی ما واجب و ضروری است روشهای اخلاقی امامان(ع) را بشناسیم و با بهرهگیری عملی از روشها، خود را به راه نجات و رستگاری برسانیم.
4. معجزهی اخلاقی و جاذبهی آن پیروزی پیامبر اسلام(ص) و امامان(ع) در مواضع مختلف، پس از امداد الهی، هر چند عوامل زیادی از نظر ظاهر داشت، ولی یکی از مهمترین عوامل «جاذبهی اخلاقی» آنان بود. صفات برجستهی اخلاقی چنان در وجود و شیوهی رفتاری شان جمع بود که دشمنان را تحتتأثیر قرار میداد و به تسلیم وادار میکرد و دوستان را سخت مجذوب مینمود.
چقدر شایسته و زیبا است که اخلاق اسلامی زنده میشود و در هر مسلمانی، پرتوی از خُلق و خوی پیامبر(ص) و امامان(ع) باشد و قطعاً میتوان از این مسیر، بسیاری از مردم را به اسلام جذب کرد و امتیازات بیشماری را کسب نمود. وقت آن رسیده است که با ذکر نمونههایی از اصول اخلاقی امامان(ع) بپردازیم و با توجه به نمونهها، با روش رفتاری و حالات اخلاقی آنان آشنا شده، با بهرهگیری عملی، به زندگی خود شکوه و صفا و اعتبار ببخشیم؛ با اعتراف به این که: اصول اخلاقی امامان(ع) بسیار است و ما به ذکر نمونهها و با اختصار وارد بحث شدهایم.
فصل نخست: صفای باطن و دروی امامان(ع) از کینهتوزی
امامان(ع) اهل کینه و انتقام و دشمنی نبودند. آنان قلبی مهربان و صاف داشتند. بدی را با خوبی جواب میدادند. این خصلت جوانمردانه اصل ثابت در زندگی همهی امامان(ع) بود. اگر این اصل میان مسلمانان رعایت گردد، قطعاً جامعه دگرگون میشود و بخش عظیمی از رذائل اخلاقی از بین میرود و جای خود را به صفا و صمیمت خواهد داد.
شیوهی برخورد امامان(ع) با دوست و دشمن، بر اساس حب و بغض نبود، بلکه آنان بر اساس اخلاق حسنهی اسلامی با مردم رفتار میکردند. میزان در زندگی حقیقت و صفای اخلاقی بود، نه حب و بعض. آنان تربیت شدهی قرآن بودند که میفرماید:
وَ لا تَستَوِى الحَسَنَةُ وَ لا السَّيِّئَةُ ادْفِعْ بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَك وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلىٌّ حَمِيمٌ؛[4]
نیکی و بدی یکسان نیست. بدی را با نیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت، همچون دوستان گرم و صمیمی شوند.
امامان(ع) بر اساس این آیه، با حلم و مدارا، جهل و خشونت را دفع میکردند و با عفو و گذشت، با خشونتها مقابله مینمودند و بدی را با نیکی دفع میکردند و هرگز بدی را با بدی پاسخ نمیدادند، چرا که این روش، از شیوههای انتقامجویان است و موجب لجاجت و سرسختی منحرفان خواهد شد.
پیامبر(ص) و امامان(ع) برای جذب دشمنان و نفوذ در دیگران از این روش استفادهی فراوان کردند و در این راه توفیقات بسیار کسب نمودند. به ذکر چند نمونه میپردازیم:
نمونهی اوّل: در ماجرای جنگ صفین که در سال 36 هجری بین سپاه امیرمؤمنان با سپاه معاویه درگرفت و هجده ماه طول کشید، معاویه همراه صد و بیست هزار نفر که در پیشاپیش آنان مروان با حمل شمشیر عثمان حرکت میکرد، به سرزمین صفین آمدند و ساحل فرات را به تصرف درآورد و امام علی(ع) و سپاهش را از آب منع کردند.
حضرت علی(ع) دو نفر را به نام شبث بن ربعی و صعصعۀ بن صوحان را نزد سران سپاه معاویه فرستاد و پیام داد که فرات را برای آب بردن آزاد بگذارند. آنان پیام امام(ع) را ابلاغ کردند، ولی سپاهیان معاویه در جواب گفتند: شما عثمان را تشنه کشتید! بنابراین، آب برای شما مباح نیست.
امام علی(ع) با خطابهای آتشین، سپاه خود را برای راندن سپاه معاویه از کنارهی فرات فراخواند.
سپاه امام(ع) به دشمن حمله کرد و فرات را به تصرّف خود درآورد.
با این که جنگ ادامه داشت، امام علی(ع) انتقام نگرفت و به دشمن اجازه داد بیایند و از فرات آب بردارند.
نمونهی دوم در اواخر سال 35 هجری، امیرمؤمنان(ع) زمام امور خلافت را به دست گرفت. نخستین گروهی که بیعتشکنی کردند و پرچم مخالفت بر ضد علی(ع) برافراشتند، ناکثین بودند. در رأس آنان، طلحه و زبیر و عایشه قرار داشتند. جنگ عظیمی به نام جنگ جَمل را در بصره بر ضد حکومت امام علی(ع) برپا نمودند. عایشه با کینه و دشمنی شدید، مردم را بر ضد علی(ع) می شوراند و آتش جنگ را شعلهورتر میساخت. در پایان سپاه امام(ع) پیروز شد. در این جنگ از سپاه حضرت علی(ع)، پنج هزار نفر شهید شدند و از سپاه عایشه، سیزده هزار نفر به هلاکت رسیدند.[5]
جنگ با آن همه تلفات پایان یافت، ولی امام علی(ع) نه تنها نسبت به عایشه کینهتوزی نکرد و انتقام نگرفت، بلکه حریم او را کاملاً حفظ کرد؛ به طوری که در تاریخ آمده است: دو نفر از یاران علی(ع) در صدد بودند نسبت ناروای ناموسی به عایشه بدهند. حضرت علی(ع) پس از اطلاع دستور داد به هرکدام صد تازیانه زدند.[6]
حضرت علی(ع)، عایشه را با بهترین روش روانهی مدینه کرد، برای حفظ حریم عفاف او، تا چند کیلومتر او را بدرقه کرد. حضرت بیست نفر زن را مأمور کرد لباس مردان بپوشند و عمامه بر سر نهند و شمشیر بر گردن بیاویزند و به عنوان پاسدار، عایشه را به مدینه رهسپار کنند.
وقتی عایشه به یکی از نقاط مسیر راه میرسید، با گفتار نامناسب از علی(ع) یاد کرد، از جمله گفت: علی با سپاهیان مرد که بر من گماشته است، حرمت عفت مرا هتک کرد. هنگامی که به مدینه رسیدند، آن بیست نفر عمامه را از سر گرفتند و لباس مردانهی خود را درآوردند و به عایشه گفتند: ما زن بودیم که علی(ع) مرا نگهبان تو نمود. پس علی(ع) حریم عفت تو را رعایت کرد.[7]
نمونهی سوم پس از جنگ جمل، جمعی از سران سپاه دشمن مانند مروان که نهایت دشمنی را با امام(ع) نمودند، در یک جلسهای گردهم آمدند و به بررسی اوضاع پرداختند. یکی گفت: سوگند به خدا! ما به این مرد [امام علی(ع)] ظلم کردیم و بیعت را بدون عذر موجهی شکستیم. به خدا سوگند! برای ما آشکار شد بعد از رسول خدا(ص)، روش کسی مانند علی(ع) نبود. عفو او نیز بعد از رسول خدا(ص)، بینظیر بود. برخیزید به حضورش برویم و از اعمال خود عذرخواهی کنیم تا ما را ببخشد.
نزد امام علی(ع) رفتند. علی(ع) فرمود:
خوب توجه کنید! من بشری مانند شما هستم. اکنون با شما سخنی دارم. از من بشنوید، اگر حق بود، مرا تصدیق کنید وگرنه آن را رد کنید. شما را سوگند به خدا! آیا میدانید که رسول خدا(ص) هنگامی که رحلت کرد، من نزدیکترین و بهترین شخص به او بودم و بعد از او بهترین شخص نسبت به مردم بودم؟
آنان گفتند: آری، تصدیق میکنیم.
امام فرمود:
شما از من روی گرداندید و با ابوبکر بیعت نمودید. من برای حفظ وحدت و یکپارچگی مسلمانان، تحمل کردم. سپس ابوبکر، مقام خلافت را برای عمر قرار داد. باز تحمل کردم؛ با این که میدانید من نزدیکترین و بهترین مردم به خدا و رسولش بودم. صبر کردم تا او کشته شد. او در بستر وفات، مرا یکی از شش نفر قرار داد باز تحمل کردم و به تفرقه و اختلاف مسلمانان دامن نزدم. سپس با عثمان بیعت کردید و سرانجام به او یورش بردید و او را کشتید؛ در صورتی که من در خانه نشسته بودم. نزد من آمدید و با من بیعت کردید، چنان که با ابوبکر و عمر بیعت کردید. شما به بیعت آنان وفا کردید، ولی بیعت مرا شکستید! چه باعث شد بیعت آنان را نشکستید و بیعت مرا شکستید؟
حاضران که سخت شرمنده شده بودند عرض کردند؛ شما مانند بندهی صالح، حضرت یوسف باش که به برادرانش فرمود: «امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند شما را میبخشد و ارحمالراحمین است».
امام با بزرگواری و صفای باطن به آنان فرمود:
در میان شما مردی (اشاره به مروان) هست که اگر با دستش با من بیعت کند، با پایش آن را میشکند.[8]
نمونهی چهارم حرّ بن یزید ریاحی نخستین فرماندهی بود که همراه هزار نفر مانع حرکت امام حسین(ع) به کوفه شد و گستاخانه به امام(ع) گفت: از شما جدا نشوم تا آنگاه که شما را در کوفه به ابن زیاد تسلیم نمایم.
امام حسین(ع) برخاست تا با یاران خود بازگردد؛ ولی حُرّ مانع بازگشت او شد. در اینجا نیز حُرّ با جسارت به امام(ع) گفت: من مأمورم شما را به کوفه، نزد امیر ابن زیاد ببرم.
امام(ع) فرمود: «سوگند به خدا! همراه تو نخواهم آمد».
حُرّ در پاسخ گفت: در این صورت دست از تو برندارم و تو را آزاد نمیگذارم.[9]
حُرّ در روز عاشورا به حضور امام حسین(ع) میآید و اظهار پشیمانی میکند و میگوید: آیا توبهی من پذیرفته است؟ امام حسین(ع) بی درنگ، بیآن که کمترین کینهای از او در دل داشته باشد، با کمال صمیمت میفرماید:
نَعَم یَتُوبُ الله عَلَیکَ فَانزِل؛[10]
آری، خداوند توبه را میپذیرد، از اسب فرود آی.
امام حسین(ع) این چنین از دشمنِ پشیمان استقبال کرد و از او گذشت و با آغوشی باز و صمیمی به او پناه داد.
نمونهی پنجم ولید بن عبدالملک (ششمین طاغوت اموی) دژخیم خشنی به نام «هشام بن اسماعیل» را فرماندار مدینه نمود. این دژخیم به خاندان نبوت، مخصوصاً امام سجاد(ع) بسیار آزار رسانید. امام از دست او بسیار رنجیده شد، به عللی عزل گردید و ولید دستور داد هر کسی از او بدی دیده، برود و انتقام خود را بگیرد. مردم از اطراف آمدند و هر کسی به طریقی از او انتقام گرفت. او را نزدیک خانهی مروان نگه داشته بودند و از هر سو او را سرزنش مینمودند. امام سجاد(ع) از آنجا گذر کرد و با بزرگواری نزد او آمد و بر او سلام کرد و به خویشان و نزدیکان خود سفارش کرد کاری به او نداشته باشند.[11]
هشام بن اسماعیل وقتی آن همه محبّت و بزرگواری را از امام سجاد(ع) دید، این آیه را خواند:
اللهَ یَعلَمُ حَیثُ یَجعَلَ رِسالَتَهَ؛
خداوند آگاه است مقام رسالتش را در چه محلی [و برای چه کسی] قرار دهد.
امام سجاد(ع) برای هشام پیام فرستاد:
به امور مالی خود رسیدگی کن. اگر دیدی به مردم [به عنوان مجازات یا جریمه و...] بدهکار هستی، ما میتوانیم آن را بپردازیم. تو از ناحیهی ما و دوستانمان، آرامش خاطر داشته باش.[12]
فصل دوم: قاطعیت در اجرای حدود و احکام الهی یکی از اصول شیوهی امامان(ع) قاطعیت و جدیت در اجرای حدود و برقراری احکام اسلام بود. آنان در این مورد بسیار حسّاس بودند و اگر گناهی در جامعه انجام میشد، قاطع و شدید، موضعگیری میکردند و از کنار آن بیاعتنا رد نمیشدند.
انقلاب اسلامی ایران در پرتو قاطعیت رهبر و مسئولان انقلاب پیروز شد و تداوم یافت. ما از نظر سیاسی به سبب قاطعیت، موفق بودهایم و از نظر معنوی و اخلاقی، رشد نمودهایم، ولی اکنون احساس خطر جدی میشود؛ از این جهت که گاهی بعضی از مسئولان در مقابل گناه و حدّشکنی، حساسیّت نشان نمیدهند یا حساسیّت کم شده است، به خصوص در ادارات که حدشکنی و عدم قاطعیت، عادی و معمولی شده است.
امامان(ع) برعکس ما اگر گناه در جامعه میدیدند، با قاطعیت هشدار میدادند و اعلام خطر میکردند و هرگز از کنار آن رد نمیشدند. اکنون به چند نمونه از شیوهی امامان(ع) در قاطعیت برای جلوگیری از گناه و اجرای حدود توجه کنید:
نمونهی اول حارث نجاشی، یکی از شاعران برجستهی عصر خلافت امیرمؤمنان بود و با شعر و شعار از حریم امام علی(ع) حمایت میکرد و معاویه را هجو و سرزنش مینمود و از دوستان حضرت علی(ع) بود. به امام(ع) خبر دادند او در ماه رمضان شراب خورده است. مأموران به دستور حضرت، نجاشی را دستگیر کرده، نزد امام(ع) آوردند.
امام او را بر زمین خواباند و هشتاد بار به عنوان حد بر او شلاق زد. سپس دستور داد یک شب او را زندانی کردند. فردا او را طلبید و بیست شلاق دیگر زد.
نجاشی گفت: ای امیرمؤمنان! روز قبل حد شرابخواری را که هشتاد تازیانه بود، بر من جاری ساختی. این بیست بار زدن برای چیست؟
امام(ع) فرمود:
هذا لَتَجَرِّیکَ عَلی شُربِ الخَمرِ فَی شَهرِ رَمَضانِ؛[13]
بیست تازیانه به سبب آن است که گستاخی را به جایی رساندی که حرمت ماه رمضان را نگه نداشتی و شراب خوردی.
این جریان بیانگر آن است که امام علی(ع) در اجرای حد الهی مماشات نکرد؛ با این که نجاشی از یاران و شاعران مدّاح او بود. از دوستان علی(ع) به سبب این حادثه، به امام خرده گرفتند و ناراحت شدند. یکی از آنان به نام «طارق بن عبدالله» نزد امام(ع) آمد و گفت: روا نیست با افرادی مثل نجاشی مانند دیگران یکسان برخورد شود. رهبران و شخصیتهای با فضیلت، اینگونه رفتار نمیکنند!
امام(ع) فرمود:
نجاشی یکی از افراد مسلمان است که حدشکنی نموده و احترام حریم الهی را بر او جاری ساختیم و بر اساس عدالت رفتار نمودیم. خداوند میفرماید:
... اِعدِلوا هُوَ أقرَبُ لِلتَّقوَی؛[14]
با عدالت رفتار کنید که بهپرهیزکاری نزدیکتر است.
طارق و نجاشی که از عمل قاطع امام رنجیده شده بودند، از حضرت بریدند و به معاویه پیوستند.[15]
نمونهی دوم عثمان برادر مادری خود، «ولید بن عقبه» را فرماندار کوفه کرد. ولید در کوفه شراب خورد و بر اثر مستی، نماز صبح را چهار رکعت خواند. گروهی از اهالی کوفه او را به مدینه آوردند و نزد عثمان گواهی دادند شراب خورده است.
عثمان به سبب خویشاوندی با ولید، طفره میرفت و به دنبال بهانه میگشت که به شبههسازی، دستور حد بر ولید را برطرف کند. عثمان و هواخواهانش چنان جوسازی کردند که هیچ کس از خشم عثمان جرأت نمیکرد حد شرابخوری را بر ولید جاری کند.
حضرت علی(ع) برخاست و گریبان ولید را گرفت و او را بر زمین کوبید و تازیانهاش را بلند کرد تا حد شرابخوری را جاری سازد. عثمان به امام گفت: چنین حقی نداری! جواب داد: «برای من بالاتر از این رواست.»[16]
این حادثه را بر اینگونه نیز روایت کردهاند: امام علی(ع) به عثمان دستور داد آشکارا بر ولید حدّ جاری شود، ولی عثمان در فکر نقشهای بود تا حد از ولید برداشته شود. امام(ع) در حالی که فرزندش، حسن(ع) او را کمک میکرد، برخاست و تصمیم گرفت حد را بر ولید اجرا سازد. ولید با التماس و ذلت، امام(ع) را قسم داد و گفت: تو را به خویشاوندیای بین ما وجود دارد، سوگند میدهم دست از من بردار.
امام علی(ع) با صلابت به او فرمود:
اُسکُت اَبا وَهَبٍ، فَإنَّما هَلکَت بَنُو إسرائیلَ بِتَعطِیلِهِمِ الحُدودَ؛
ای ابو وهب ولید، ساکت باش، بنیاسرائیل به سبب تعطیل اجرای حدود الهی، به هلاکت رسیدند. آنگاه شلاق به دست گرفت و حد الهی را جاری ساخت.[17]
این ماجرا بیانگر آن است که امام(ع) نسبت به گناهانی که در جامعه رخ میداد، حسّاس بود و از کنار آن بیاعتنا نمیگذشت؛ بلکه با قاطعیت، گنهکار را گوشمالی میداد و میکوشید حدود الهی تعطیل نگردد.
نمونهی سوم آن هنگام که ولید بن عقبه از جانب عثمان فرماندار مدینه بود، به قسمتی از یک زمین مزروعی تجاوز کرد و حق امام حسین(ع) را در آنجا پامال نمود. امام حسین(ع) با قاطعیت به ولید اعتراض کرد. وقتی دید ولید زیر بار حق نمیرود، دستار او را از سرش گرفت و به گردنش پیچاند و محکم کشید که نزدیک بود ولید خفه شود.
مروان از روش قاطع امام حسین(ع) در برابر زورگو، چنان تحتتأثیر قرار گرفت که به ولید گفت:
سوگند به خدا! تا امروز ندیدم مردی اینگونه نسبت به امیر و رئیسش، جرأت و صلابت داشته باشد![18]
نمونهی چهارم ابو صباح کنانی یکی از فقها و شاگردان برجستهی امام باقر(ع) بود. روزی درِ خانهی امام(ع) را زد. دخترکی که از کنیزان امام(ع) بود، در را باز کرد. ابو صباح با دست به سینهی او زد و گفت: به آقایت بگو ابو صباح آمده است.
در همان لحظه امام(ع) از پشت دیوار فرمود:
«اُدْخُلْ لاأُمَّ لَکَ, مادر ماده، وارد شو!»
ابو صباح وارد خانه شد و به حضور امام رسید و عرض کرد: به خدا قسم! از دست زدن به کنیز قصد بدی نداشتم. میخواستم بر ایمانم در مورد شما که آیا از پشت پرده اطلاع دارید یا نه بیفزاید!
امام فرمود:
راست میگویی، اگر فکر کنید که دیوارها جلوی دید ما را میگیرد، چنان که جلوی دید شما را میگیرد، چه فرقی میان ما و شما است؟ مبادا این کار تکرار شود![19]
نمونهی پنجم ابوبصیر میگوید:
در کوفه بودم، به یکی از بانوان قرائت قرآن میآموختم. روزی در موردی با او شوخی کردم. مدّتها گذشت تا در مدینه حضور امام باقر(ع) رسیدم. حضرت مرا سرزنش کرد و فرمود: «کسی که در جای خلوت گناه کند، خداوند نظر لطفش را از او برمیگرداند. این چه سخنی بود که به آن زن گفتی؟»
از شدت شرم، سر در گربیان کرده، توبه نمودم. امام(ع) فرمود: «مراقب باش تکرار نکنی [و با زن نامحرم شوخی ننمایی].[20]
نمونهی ششم روزی یکی از دوستان و شاگردان امام صادق(ع) که همواره با حضرت مأنوس بود، به غلام خود تندی کرد و گفت: زنازاده کجا بودی؟!
امام(ع) وقتی هرزهگویی را از او شنید، ناراحت و خشمگین شد و دستش را محکم بر پیشانیاش زد و فرمود: «سَبحانَ اللهِ! آیا به مادر غلام خود نسبت ناروا میدهی؟ من تو را پرهیزکار میدانستم؛ ولی اکنون تو را پرهیزکار نمیبینم.»
دوست امام عرض کرد: مادر غلام از اهالی «سِنّد» (هند) و بتپرست است بنابراین ناسزا به او بیاشکال است.
امام فرمود: «آیا نمیدانی بین هر ملتی قانون ازدواج برقرار است؟ از من دور شو که دیگر تو را نبینم!»
از آن هنگام بین امام و او جدایی افتاد، تا آخر عمر ادامه یافت.[21]
نمونهی هفتم مأمون عبّاسی (هفتمین طاغوت عبّاسی) پس از شهادت امام رضا(ع) میخواست امام جواد(ع) را جزء اطرافیان خود کند و او را به عنوان یکی از رجال دنیاخواه و از مشاوران مخصوص خویش معرّفی نماید. برای این کار نقشه کشید و ترفندها به کار برد، ولی نتیجه نگرفت، تا این که نقشهی دیگری را اجرا کرد؛ هنگامی که خواست دخترش، ام الفضل را به عنوان عروس به خانهی حضرت جواد(ع) بفرستد، دویست نفر از زیباترین کنیزکان را طلبید و به هر یک از آنان جامی که در آن گوهری بود داد، تا وقتی حضرت جواد(ع) بر روی صندلی دامادی نشست. دختران یکی یکی پیش آیند و گوهر را به حضرت نشان دهند تا او بردارد. اما امام جواد(ع) به هیچ یک از دخترها و گوهرها توجه نکرد.
در همان مجلس، یک نفر ترانه خوانِ تارزنی بود که «مُخارق» نام داشت و دارای ریش بلندی بود. مأمون او را طلبید و از او خواست کاری کند امام جواد(ع) از حالت معنوی بیرون آید و دلش به امور مادی سرگرم شود.
مُخارِق گفت: اگر امام(ع) به امور دنیا مشغول باشد، من او را آنگونه که بخواهی، به سوی دنیا میکشانم. آنگاه مُخارِق در برابر امام(ع) نشست و نخست مانند الاغ عرعر کرد، سپس به زدن ساز و تار مشغول شد و اهل مجلس را به خود جلب نمود، ولی امام(ع) اصلاً به او توجه نکرد و به چپ و راست هم نگاه نکرد.[22]وقتی که دید ترانهخوانِ بیحیا دست بردار نیست، بر سر او فریاد کشید و فرمود: «اتَّقِ اللهَ، یا ذاَ العُثنُونَ؛ ای ریش دراز! از خدا بترس.»
مُخارِق از فریاد امام(ع) چنان وحشتزده شد که ساز و تار از دستش افتاد، و دستش فلج گردید و تا آخر عمر خوب نشد.
مأمون، مُخارِق را طلبید و ماجرا را پرسید. مُخارِق گفت: هنگامی که امام(ع) بر سرم فریاد کشید، چنان وحشتزده و هراسان شدم که هنوز وحشت و هراس، وجودم را فرا گرفته است و هیچگاه این حالت از وجودم یرون نمیرود.[23]
***
امامان شیعه(ع) در برابر مجالس گناه، عکسالعمل قاطع و شدید نشان میدادند و هرگز در مورد گناه، مسامحه و سهلانگاری نمینمودند و بیاعتنا نبودند.
پینوشتها: [1]- نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 18، ص 226.
[2]- وسائلالشیعه، ج 8، ص 506.
[3]- مستدرک حاکم، ج 2، ص 343.
[4]- فصلت (41) آیهی 34.
[5]- تتمۀالمنتهی، ص 12.
[6]- الامام علی من حبّه عنوان الصحیفه، ص 478.
[7]- الامام علی صوت العدالۀ الانسانیه، ج 1، ص 82
[8]- الامام علی مَن حُبّه، ص 487.
[9]- ارشاد مفید، ج 2، ص 81-82.
[10]- همان، ص 103.
[11]- همان، ص 147؛ مناقب آل ابیطالب، ج 3، ص 301.
[12]- تاریخ طبری، ج 8، ص 61.
[13]- فروع کافی، ج 7، ص 216؛ مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 147
[14]- مائده (5) آیهی 8.
[15]- مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 147-148.
[16]- سفینۀالبحار، ج 2، ص 688.
[17]- مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 148.
[18]- بحارالانوار، ج 44، ص 191.
[19]- کشفالغمه، ج 2، ص 353.
[20]- بحارالانوار، ج 46، ص 247.
[21]- وسائل الشیعه، ج 11، ص 331
[22]- جریان به گونهای بود که امام جواد(ع) به طور اجبار و غافلگیرانه در مجلس حضور داشت، ولی در همان مجلس، در برابر گناه ایستاد و بساط عیّاشانِ از خدا بیخبر و بردگانِ زر و زور را به هم زد.
[23]- اصول کافی، ج 1، ص 494-495
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی